سرباز رهبر

سرباز رهبر

سرباز رهبر

سرباز رهبر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفیق» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام نمازم را دادم ...

بعد خواندن زیارت عاشورا، ایستادم السلام علیک یا حسین بن علی شب جمعه بود

مثل همیشه رفتم سر گوشیم و چک کردن فضای مجازی...

کار خاصی نداشتم، از بیکاری یه دور پروفایلها رو نگاه میکردم، رسیدم به پروفایل فاطمه، اول باورم نمیشد، خوب که زوم شدم روش انگار دنیا رو سرم خراب شد، سریع پیام دادم، سلام فاطمه جون خوبی سلامتی؟ این عکس کیه پروفایلت، ...

چند لحظه گذشت تا آنلاین شد و جواب داد... 

سلام خوبم ممنونم... تو خوبی... عکس خودمه چرا چی شده...

داشتم سکته میکردم فشارم بالای هزار بود... فقط گفتم کاش دستم بهش میرسید خفش میکردم... 

بهش گفتم آخه بیشعور از اسمت خجالت بکش به کجا رسیدی...

گفت چرا مگه چی شده...؟؟؟

گفتم دیگه چی میخواستی بشه نفهم... تموم کله رو بدون حجاب گذاشتی پروفایل میگی چی شده... فقط کاش دستم بهت میرسد خفت میکردم زود بردار به کجا رسیدی... 

گفت: ببین چرت و پرت نگو...

گفتم: ببین بقرآن زنگ بزنم بابات هر چی از دهنم در بیاد بهش میگم زود باش بردار... 

خلاصه خیلی عصبانی بودم ولی فاطمه، آخ اسمش رو با عکس پروفایلش که چک میکردم تموم روزگارم سیاه میشد... فاطمه در کمال آرامش گفت برنمیدارم...گفتم دختر چی خورده به اون کله ی پوکت... تو که اینجوری نبودی... 

اینقدر باهاش ور رفتم... آخرش گفت ببین نترس شمارمو هیچکی نداره فقط تو داری ... خواستم ببینم چقدر رفیقی ...

آخیش... خیالم راحت شد...

 

  • فتاده دل